تک درخت زندگیم سوخت بگذارجنگل بسوزد
عاشقشم
 
 
سه شنبه 21 آذر 1391برچسب:, :: 14:4 ::  نويسنده : محمدرادی

 برای اینکه همیشه زندگی کنی بایدبری

گاهی به قلب کسی 

گاهی ازقلب کسی......!



دو شنبه 20 آذر 1391برچسب:, :: 20:20 ::  نويسنده : محمدرادی

 ازکفش هایش خوشم می آمد

"بهانه ی خوبی شدبرایش گفت:

مال خودت بپوش و"برو"

 



دو شنبه 20 آذر 1391برچسب:, :: 20:7 ::  نويسنده : محمدرادی

 به بزرگی گفتم زندگی چندبخش است

گفت:

2بخش کودکی و پیری

گفتم پس جوانی چه شد؟گفت:با بی وفایی

ساخت باعاشقی سوخت وبا جدایی مرد!



دو شنبه 20 آذر 1391برچسب:, :: 16:12 ::  نويسنده : محمدرادی

 



دو شنبه 20 آذر 1391برچسب:, :: 15:53 ::  نويسنده : محمدرادی

 



دو شنبه 20 آذر 1391برچسب:, :: 13:17 ::  نويسنده : محمدرادی

 اشتباهم اینجابودهرجا رنجیدم خندیدم 

فکرکردند درد ندارد ضربه ها رامحکم تر زدند!



دو شنبه 20 آذر 1391برچسب:, :: 13:17 ::  نويسنده : محمدرادی

 میگن لحظه ها رفتنیست وخاطرات ماندنی

اما ای کاش خاطرات رفتنی بودولحظه ها ماندنی!!



یک شنبه 19 آذر 1391برچسب:, :: 20:12 ::  نويسنده : محمدرادی

برای عشق گریه کن اماکسی را بخاطر عشق به گریه کردن ننداز!!!

باعشق بازی کن اماهرگزکسی رو باعشق بازی نده!!!1 



یک شنبه 19 آذر 1391برچسب:, :: 12:35 ::  نويسنده : محمدرادی

 



شنبه 18 آذر 1391برچسب:, :: 20:12 ::  نويسنده : محمدرادی

 یه وقتایی هست که هی باخودت میگی:

الآنه که زنگ بزنه

الآنه که اس بده

الآنه که....

واین روال ادامه پیدامیکنه تا

وقتی که باورت بشه واقعاً

رفته!



شنبه 18 آذر 1391برچسب:, :: 19:56 ::  نويسنده : محمدرادی

من در فکر "او" و "او" درفکر "او"



شنبه 18 آذر 1391برچسب:, :: 17:22 ::  نويسنده : محمدرادی

گفتم: خسته‌ام

 

گفت: “لاتقنطوا من رحمة الله” از رحمت خدا ناامید نشید (زمر/۵۳)

گفتم: انگار، مرا فراموش کرده ای!

گفت: “فاذکرونی اذکرکم” منو یاد کنید تا یاد شما باشم (بقره/۱۵۲)

گفتم: تا کی باید صبر کرد؟

گفت: “و ما یدریک لعل الساعة تکون قریبا” تو چه می‌دانی! شاید موعدش نزدیک باشه (احزاب/۶۳)

گفتم: تو بزرگی و نزدیکیت برای منِِِ کوچک، خیلی دوره! تا آن موقع چه کار کنم؟

گفت: “واتبع ما یوحی الیک واصبر حتی یحکم الله” کارهایی که به تو گفتم انجام بده و صبر کن تا خدا خودش حکم کند (یونس/۱۰۹)

گفتم: خیلی خونسردی! تو خدایی و صبور! من بنده‌ات هستم و ظرف صبرم کوچک است… یک اشاره‌ کنی تمامه!

گفت: “عسی ان تحبوا شیئا و هو شر لکم” شاید چیزی که تو دوست داری، به صلاحت نباشه (بقره/۲۱۶)



شنبه 18 آذر 1391برچسب:, :: 17:9 ::  نويسنده : محمدرادی

او چه زودمراازیادبردانگار یادش رفت پس از

آن سوختن ها مراجزء اوهیچکس نبود!



شنبه 18 آذر 1391برچسب:, :: 14:21 ::  نويسنده : محمدرادی

 دلـــــــم تــــــنــــــگ شـــــــــده

برای عکس هایی که پاره کردم و سوزانـدمشان...

برای دفتر خاطراتم که مدتهاست دیگر چیزی در آن نمی نویسم...

حــتــی برای آدمهای حسودی که دورو برم می چرخیدند

و خــیــلــی دیــــــر شناختمشان...!

برای بـی خـیـالــی و آرامشی که مدتهاست که دیگر ندارمش...

خنده هایی که دارم فراموششان می کنم

و برای خودم که حالا دیگـر خیلی عوض شده ام !!!



شنبه 18 آذر 1391برچسب:, :: 14:21 ::  نويسنده : محمدرادی

 انقدر تنهام

 

انقدر خستم

انقدر غرق در گناهم که روزی هزار بار ارزوی مرگ میکنم ...

خوش به حال اون بچه ای که تازه متولد شده ...

حاضرم همه چیزمو بدم و باز بشم اون بچه ی کوچیک ..



شنبه 18 آذر 1391برچسب:, :: 14:21 ::  نويسنده : محمدرادی

 امشب می خواهم در تابلوزندگی خودنقشی ازیک فرشته نگارم

فرشته ای که به مانند انسانهاست اما....................................

اری کسی آمدومرا باخودبرد.او مرا همان گونه که بودم می خواست ومی خواهد

ای کاش بتوانم قدرش را بدانم.ای کاش من آن کسی بشوم که او در آرزوها میدید.امیدوارم...

دل فکر نمیکرد دوباره بشود.اما شد وبا او رفت قلبی که کماکان میتپد اما دگر نه برای ...

آری برای او میتپد.

دیگر دلیل ندارد....او رفــــــــــــــــــــــــت !

رفته بود ! نمی آید ! نخواهد آمد ! نمی خواهم بیاید !

تنهـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــا در سکوت است که میتوانم صدای بلند دوستت دارم را بشنوم .

و چه زیباست هنگام شنیدن کلمه ای به زیبایی دوســــــــــــــــــــــــــــــــــــــــتت دارم ..

آمدی ای جان من نجوای شامگاهم چه شد ؟

خوشا حالم آن شب زنده داری تا سحر گاهم چه شد ؟



شنبه 18 آذر 1391برچسب:, :: 14:21 ::  نويسنده : محمدرادی

 خدایا!

غم خورده ام به مقدارکافی

ممنون!میل ندارم دیگر

میشودیک استکان مرگ برایم بریزی؟



شنبه 18 آذر 1391برچسب:, :: 14:21 ::  نويسنده : محمدرادی



شنبه 18 آذر 1391برچسب:, :: 14:21 ::  نويسنده : محمدرادی

 هنوزدلخوشی ذهن خسته ام این است که درخیال خودم بی خیال من نیست



جمعه 17 آذر 1391برچسب:, :: 22:44 ::  نويسنده : محمدرادی

 هرگاه ازشدت تنهایی بسرم حوس اعتماددوباره میزند

خنجرخیانتی راکه درپشتم فرورفته رادرمیاورم میبوسمش

اندکی نمک بررویش میپاشم ودوباره سره جایش میگذارم

از طرف من به اوبگویید خیالش تخت منه دیوانه هنوزبه

خنجرش وفادارم!!!



درباره وبلاگ


سلام دوستای گلم چطوریدخوبید؟خداروشکر! نظریادتون نره ها فداتون یاعلی!
آخرین مطالب
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان عاشقی و آدرس radi17.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.







ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 20
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 21
بازدید ماه : 49
بازدید کل : 7127
تعداد مطالب : 78
تعداد نظرات : 0
تعداد آنلاین : 1



Alternative content